برچسب : نویسنده : balcorstarf بازدید : 19
برچسب : نویسنده : balcorstarf بازدید : 35
برچسب : نویسنده : balcorstarf بازدید : 22
برچسب : نویسنده : balcorstarf بازدید : 25
برچسب : نویسنده : balcorstarf بازدید : 29
یاهو
این رنج، شده بود آتش و درونم رو می سوزوند. برگشتم، به زندگی نگاه کردم. انگار هیچ چیز نبود. رنج جان کاه جان دادن به زندگی بود. نمیدونم چه جوری باید توصیفش کنم. مثل اینکه مرگ، رخ نمایانده باشه. نفسم بند اومده بود. داشتم میسوختم. میسوختم.
فقط عشق میتونه در برابر عظمتش بایسته.
.
هرچند جانم رو میگیره اما این شعله کشیدن و به آغوش میکشم تا بیهوده زندگی نکنم.
.
حالا که از این کوره بیرون آمدم انگار درونم زلال شده. چیزهایی که باقی ماندن خیلی ارزشمندن.
برچسب : نویسنده : balcorstarf بازدید : 31
یاهو
نمیدونم اسمش و چی باید بذارم. برگشت حمله ها. برگشت افسردگی یا چی. فقط میدونم لحظه هایی هست که دارم می سوزم. از دلهره دارم خفه میشم. از تنهاییش می لرزم. سینه م توی فشاره.
لحظه هایی که رفیق شفیقی همراهی میکنه آبی رو آتشم می ریزه. وقتی کمی آروم میشم، دنبال عافیت نیستم. توی عافیت سوختن قبل لذت بخشه. نمیتونم توش بمونم. اما چیزهایی توی خودش داره که بیزارم نمیکنه. شاید حتی قوی ترم میکنه.
اما سخته. خیلی سخته. باد منو با خودش می بره.
برچسب : نویسنده : balcorstarf بازدید : 19
برچسب : نویسنده : balcorstarf بازدید : 27
برچسب : نویسنده : balcorstarf بازدید : 34
برچسب : نویسنده : balcorstarf بازدید : 16